I can't imagine being older than 22. I've no experience at it. I know it's not 1926. I just need it to be
وقتی همیشه ایمان داشته باشی که تناسبی بین نسبت ورودی و خروجی "بدی" از هر کسی هست و اگه همیشه سعی کنی که حواست باشه که مقدار خروجیت صفر باشه و این کار به شدت ازت انرژی بگیره (چون ذاتا آدم خوبی نیستی) و آخرش ببینی حد این نسبت داره میره به سمت بی نهایت ...
تنها حدسی که می تونی بزنی اینه که خدا رفته تعطیلات و دوباره دنیا رو داده دست اون مردک ابله تو bruce almighty
ps: نمی دونم قابل درکه یا نه ولی من همیشه بیشتر از اینکه از کار کسی ناراحت بشم٬ از این ناراحت می شدم که چرا کسی اصلا باید بخواد که اذیتم کنه...
"شب خیابان مثل من است هر از چندی
خاطرهای بیاحتیاط میگذرد
دلم یک تصادف جدی میخواهد
پر سر و صدا
آمبولانسها سراسیمه شوند
و
کار از کار بگذرد"
" اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهایی که پر افتخار بودند افتخاری نداشتند و ایثارگران مانند گاو و گوسفند کشتارگاه شیکاگو بودند٬ گیرم با این لاشه های گوشت کاری نمی کردند جز این که دفنشان می کردند.
کلمه های بسیاری بود که آدم دیگر طاقت شنیدنشان را نداشت... "
وداع با اسلحه
من همیشه فقط برای چیزهایی که نداشتم دلتنگی میکردم . مشکل تو هم دقیقا همین بود٬ همیشه بودی . همیشه مطمئن بودم هروقت اراده کنم ظاهر میشی و همیشه منو ...
اینجا الان همه چیز روبه راهه! حتی از دوری شما هم ملالی نیست ولی همیشه چیزی پیدا میشه که به این آرامش و فراموشی چنگ بزنه ...
Oh here we are
Like total strangers now
I never thought that we would ever change somehow
I look at you
You played the losing game
Or something in your eyes tells me it's not the same
اه! لعنتی٬ چه اهمیتی داره که الان تو کجای دنیا داری چه غلطی می کنی!